تولد 2 سالگی شیرمرد مامان و بابا
قشنگترین بهانه زندگیم
داشتم به گذشته ها فکر می کردم،نه به گذشته های خیلی دور،همین دو سال پیش،چه روزهایی داشتیم با هم،بی قرار آمدنت بودم،با فکر تو روز و شبها به هم پیوند می خورد و همه فضای ذهنم پر بود از تجسم لمس دستای کوچولوت،با هر تکونت قند تو دلم آب می شد،دیگر طاقت نداشتم صبر کنم،دلم می خواست چشمای قشنگتو زودتر ببینم،بغلت کنم و یه دل سیر بوست کنم،دوست داشتم ساعتها تو آغوشم آروم بخوابی و من بوی تو رو با تمام وجودم حس کنم،مطمئن بودم که بوی بهشت میدی آخه میدونستم که یه فرشته کوچولو قراره مهمون همیشگی خونمون باشه.
آری عزیزکم 19 مرداد تداعی کننده ی بهترین روز زندگیمه،یادآور شادی های درونی ام،روزی که برای آخرین لحظات مهمان تو دلی مامانی بودی و بعدش می تونستم بی واسطه حضورتو لمس کنم،پایان شیرین ترین انتظار زندگی و آغاز مادر شدنم،اغراق نیست اگه بگم تو همچین روزی من طلوع آفتاب رو به چشم دیدم و تابش گرمای وجودت رو با تمام وجودم حس کردم .
عزیزترینم
آغاز سومین سال حضورت در کنار مامان و بابا رو تبریک می گم و امیدوارم سالیان سال در کنار هم شاد و خوشحال زندگی کنیم.
دوست دارم-مامان
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
اینم چند تا عکس از تولد خودمونی سورنا جونم که خونه خاله سمیه برگزار شد،البته بعد از خوشگذرونی اساسی توی شهربازی
راستی از خاله سمیه و عمو رضا ،هم بابت همراهیش تو روز تولد و هم بابت زحمتی که تو خونشون کشیدن،تشکر می کنیم،ایشالا تولد نی نی شون جبران می کنیم.